جدول جو
جدول جو

معنی شب تیغ - جستجوی لغت در جدول جو

شب تیغ
(شَ بِ)
شب دهم محرم. شب عاشورا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب تاز
تصویر شب تاز
تاخت و تاز در شب، تاخت ناگهانی در شب بر دشمن، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
ویژگی آنچه در شب می درخشد، هر چیزی که هنگام شب درخشندگی و تابش داشته باشد
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کاونه، چراغینه، کمیچه، چراغک، آتشیزه، شب چراغک، آتشک، شب فروز، ولدالزّنا، کرم شب افروز، شب افروز، یراعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خیز
تصویر شب خیز
خیزنده در شب، ویژگی کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند، ویژگی آنکه شب برای عبادت از خواب برخیزد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی از دهستان مرغابخش اهواز. دارای 70 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
شپتک. شب نک. نوعی از بازی باشد و آنچنان است که بیک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است، یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متحد. متفق.
- یک تیغ شدن، متحد شدن. متفق شدن: با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن، کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
کنایه از دو طرف تیغ است و آن را صفحۀ تیغ هم گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تابنده در شب. شبتاب. آنچه در شب میدرخشد، ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و قمر. (ناظم الاطباء) ، چراغ. (آنندراج). قندیل، شمع. (ناظم الاطباء) ، گوهر آبدار. (آنندراج). گوهر. (ناظم الاطباء) (برهان).
- گوهر شب تاب، گوهر درخشان.
، مگس آتشی. (ناظم الاطباء) ، گربۀ سیاهی که چشمهای وی در مدت شب به شدت میدرخشد. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک و پرنده ای شبیه به پروانه که دنبالۀ آن جانور در شب مانند اخگر می درخشد. گویند این روشنایی از فضلۀ اوست و او را به عربی ولدالزنا میگویند. چون ستارۀ سهیل طلوع کند آن جانور میمیرد. (برهان). کرم شب افروز. (آنندراج). پرنده ای کوچک شبیه به پروانه که دنبالۀ آن در شب مانند اخگر میدرخشد. (ناظم الاطباء). نام کرمی است که در حصۀ مؤخر آن روشنی است که در تاریکی میدرخشد و بعضی اقسامش پردار است. اسدی در کتاب لغت فرس برای شاهد شب تاب این دو شعر رودکی را آورده است:
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشتۀ آتش بدو برداشتند.
دو شعر مذکور از کتاب کلیله و دمنۀ منظومۀ رودکی است که گم شده است و در باب بی فایده بودن نصیحت به نااهلان در قصۀ میمون ها است که در شب سرما شب تاب را آتش تصور کرده آن را بر هیزمها گذاشته میدمیدند. مرغی آنهارا ملامت کرد که چرا برای دفع سرما خانه نساختند... الخ. در اصل سنسکریت کلیله این کلمه ’خدیوت’ و به معنی شب تاب است، و در نقل کتاب به پهلوی درست ترجمه شده بوده است، ابن مقفع در ترجمه عربی کتاب از پهلوی برای آن لفظ یراعه آورده، لیکن چون یراعه علاوه بر معنی شب تاب معنی نی هم دارد از این جهت ابوالمعالی نصراﷲ منشی اشتباهاً در کتاب کلیله و دمنه ترجمه فارسی کلمه را پارۀ نی آورده و ملاحسین کاشفی هم در انوار سهیلی از او تقلید کرده است. در حالتی که پارۀ نی در شب این قدر روشنی نمی دهد که اشتباه به آتش شود. (از فرهنگ نظام). شب چراغ. شب چراغک. چراغله. کرم شب تاب. کرم شب افروز
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبیخون و آن تاختی است بی خبر و غافل که در شب بر سر دشمن زنند. (برهان). شبیخون. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ اَ)
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) :
هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را
خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از طعام که گوشت و شلغم را در دیگ نهند و شبانه در زیر آتش گذارند و فردای آن تناول کنند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خطی که تیغ ایجاد کند. زخم:
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
سر شمشیر، سر کوه. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از روشنایی. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
آنچه در شب میدرخشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب تاز
تصویر شب تاز
شب تاختن شبیخون
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است زینتی از تیره سوسنیها از دسته مارچوبها دارای شاخه و برگهای دراز که عموما آنرا در گلدان می کارند و در اطاق پشت پنجره یا روی پلکان می گذارند. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که همگی زینتی هستند اسبرجس فینو شبتی شودی پرچملی قوش قو نماز. یا شویدی پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش تا پنج متر دراز می شود. و رای پوشش و زیور ستون تنه درخت و دیوار بسیار متناسب است. شودی پیچ شبتی پیچ. یا شویدی سرخسی. گردی. یا شویدی مار پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش بین 1 تا 2 متر طول دارند و به اطراف میگرایند. این گونه شویدی زینت خوبی برای روی میز است و به اطاق جلوه می دهد. یا شویدی معطر. گونه ای شویدی که دارای گلهای ریز خوشبو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
متحد در جنگ، یک دست، یکسره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
آن چه که در شب بدرخشد، شب چراغ، ماه، قمر، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب تاز
تصویر شب تاز
تاخت ناگهانی در شب، شبیخون
فرهنگ فارسی معین
تیر وسط سالن های بزرگ، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی